علی سیناعلی سینا، تا این لحظه: 11 سال و 18 روز سن داره
زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 21 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

اومدی تا منو به آرزوهام برسونی

بیست و یک ماهگی

1393/10/16 13:48
نویسنده : ناهید
181 بازدید
اشتراک گذاری

محبت پسرم...دیروز 15 دی ماه بود و تلویزیون یه نی نی نشون داد که منو یاد نوزادی علی سینا انداخت و بی اختیار شروع کردم به گریه کردن...بچم تا دید منو ، ناراحتی رو تو صورتش دیدم ولی سریع اومد تو بغلم و در حالیکه لبخند میزد و منو به شوخی میگرفت با دستای کوچولوش صورتمو نوازش میکرد و میگفت ناژژژژژژی....ناژژژژی ...

من بدتر از مهربونیش گریم گرفته بود..از اینکه میذارمش مهد و میرم..خیلی عذاب وجدان دارم ..همش خودمو سرزنش میکنم.هرچند سعی میکنم از اینکه میره مهد حس خوبی داشته باشه و غصه نخوره و فک کنه میره مهد که بازی و شیطونی کنه...ولی.....خلاصه کم کم که بزرگ میشه میفهمه و میتونم بفهمم که دلش نمیخواد بره!!!  از طرفی تو مهد دائم ویروس هست که بیماری منتقل بشه و از اول مهر تا حالا هفته ای نبوده که بیمار نباشه!

بیست و یک ماهگیش هم کم کم تموم میشه...

هفته پیش بچم دستش رفت لای در و از درد خیلی بد گریه میکرد منم همپای اون گریه میکردم و از ناراحتی خودمو میزدم..اولش ترسیده بودم که انگشتش چیزی شده باشه...بچم وسط گریه میگفت نزن..مامان نزن(میگفت خودتو نزن اخه من هیچوقت اونو نمیزنم) البته دستش هیچی نشده بود ...بعد مدتی کاملا اثرش رفت..من ولی خیلی هول میشم و قشقرق را میندازم.

من همش از خدا کمک میخوام که بتونم بدون اینکه صدمه جدی ببینه بزرگش کنم...ولی بچه اس و من با اینکه خیلی دقت میکنم صدمات زیادی دیده..من شبا بهشون فک میکنم و همش خودمو سرزنش میکنم...برام دعا کنید..پسرم خیلی وروجکه و من نمیتونم حدس بزنم ممکنه از چه راههایی به خودش صدمه بزنه و اون از هیچ خلاقیتی واسه اکتشافاتش همراه با خطر دریغ  نمیکنه!!!

چهارشنبه 17 دی که اومدم مهد دنبالت گفتن شیکمت بد کار میکنه ولی فک نمیکردم همه تعطیلات به اضافه شنبه و یکشنبه رو تو بیمارستان بستری بشی...همونروز عصر بردمت دکتر و با خونسردی گفت حساسیت غذاییه و شیرگاو اصلن ندم بهت...شیر کم لاکتوز بگیریم(بماند که واسه تهیه اش کل شهر رو گشتیم و بعدش چون حالت بدتر شد اونم ندادیم بهت) خیلی روزای سختی بودن...من و تو همش تو دستشویی در حال شستن و تعویض پوشک بودیم..روز اول 20 بار ..بستریت کردیم که اب بدنت جایگزین شه و هیچ درمان دیگه ای نداشتی!! و تموم جمعه هم همینجور شیکمت کار میکرد...تازه شنبه دکتر ویزیتت کرد و انتی بیوتیک داد که اونم خیلی زود اثر نکرد...ما تازه شنبه به بقیه گفتیم بستری بودی که بازم فقط خانواده من اومدن چون پای عمو میلاد شکسته بود و همه پیش اون بودن ...یکشنبه هم که مرخص شدی!! و شب بدبختی من شروع شد مریضداری و مهمونداری با هم! وهمین باعث شد به بیرون رویتون سوختگی هم اضافه شه...منم قاطی کرده بودم و گریه میکردم..قرار شد بقیه هفته پیش عزیز و خاله بمونی...و حالت الحمدلله با کمک اونا خیلی بهتر شد ..من دنبال پرستار خونگی میگردم.دیروز یکیو دیدیم که تایید نشد..بخاطر خونش که همش پله بود!!

امروز که 28 دی هست بالای صفحه نوشته علی سینا تا این لحظه یکسال و نه ماه و یک روز سن دارد.

دیروز که بردمت مهد میگفتن چرا اومده!!! خیلی بهشون خوش گذشته هر ماه حداقل یک هفته اشو نرفتی!!! بدون اینکه تو شهریه اثری داشته باشه. البته اونا میگن دیگه نیاریش واسش بهتره چون من هر باربهشون میگم  که اصلن مراقبت خوبی از بچم نمیشه ...ولی تا پیدا شدن یه مورد خوب ، اجبارا باید بری مهد!!

به امید روزای سلامتی و پر انرژی و شاد واسه پسرم!! و همه بچه های گل و مامانای مهربونشون....التماس دعا

پسندها (1)

نظرات (2)

مامانی
6 بهمن 93 13:44
سلام عزیزم ازاینکه به وبلایگ دخترم سرزدی خیلی ممنونم ازاشنایتون هم خیلی خوشحال عزیزم گل پسرت خیلی کوچیکه چطور میزاری مهد خیلی سخته خدا حفظش کنه...
ایدا
9 بهمن 93 13:54
سلام به منم سر بزنید با مطلب جدید اپ شدم عکسم