علی سیناعلی سینا، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره
زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 21 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

اومدی تا منو به آرزوهام برسونی

30 ماهگیت مبارک

پسر گلم روز به روز بیشتر شخصیتت شکل میگیره. انتخابها و سلایق خاصی داری و گاهی هم شدیدا تو انتخاب دو دلی و کلافه میشی. تو دو هفته اخیر کمی سرماخوردگی و دل درد داشتی و یه روز بیمارستان بودی (11 مهر). هر انتخابی که به عنوان گزینه مطرح میکنم تو از افعال معکوس استفاده میکنی و من متوجه نمیشم دقیقا چرا اینجور بهونه گیری میکنی. مثلا میگم پویا نیگاه میکنی یا پلنگ صورتی بذارم...گریه....پلند(گ) صواتی نذار...پواا نذار...بذار باشه...خوب پس همینو نیگا کن...نننننننننه....پلند صواتی بذار....و تا لحظه اخر گریه میکنی و تنها راه نجات من اینه که رها کنم و برم دنبال کار خودم تا تو گریه نکنی...در واقع زمانیکه تنهایی هم بهتر بازی میکنی و هم بهتر کارتون ...
28 مهر 1394

2 سال و4 ماه و 6 روز

سلام به روی ماهت گلم...پسر کوچولوی وروجکم... خیلی حرفا هست که دلم میخواد بنویسم تا یادم نره فعلا هر چی که یادم اومد رو مینویسم - اینروزا که میگم این یکی دو هفته ای یه رشد جهشی داشتی...تو یادگیری...قدی و وزنی...و درک.هر چند رشد قد و وزنی داشتی ولی تازه به منحنی قبلی متمایل شدی و خیلی مونده تا جبران عقب موندنت بشه... من همیشه بین دو تا حس گیر میکنم خوشحالی از پیشرفتت و ترس از دست دادن پسر کوچولوی مامانیه خودم..با بامزگیها و حتی نگاه معصومانه ات که با بزرگتر شدنت داره تغییر میکنه... - دستاتو حلقه میکنی دور گردنم و منو بغل میکنی...میگی دلم برات تنگ شده بود!!!...این مدل بغل کردنو تازگیا داری به خیلیا  تعمیم میدی هر ...
2 شهريور 1394

ماه رمضون

سلام پسر کوچولوی من اینروزها خیلی بهونه گیر شده. خوب غذا نمیخوره خوب نمیخوابه .برای غذا خوردنش باید تا 3-4 ساعت هیچی بهش ندم شاید یه کمی غذا بخوره و برای خوابیدنش من و باباش به نوبت داستان بگیم و لالایی بخونیم تا کم کم خسته بشه و بعد از کلی بهونه گیری بخوابه.. البته روزی 2-3 تا شیشه شیر میخوری ولی باز هم بهونه میگیری که "جی .جی" میخوام.نمیدونم چرا یادت نمیره..خیلی مراعات میکنم و لباسهای باز هم تنم نمیکنم...ولی متاسفانه وقتی بیقرار میشی...گیر میدی و دل منو میسوزونی...اغلب سعی میکنم سرتو گرم کنم یا خوراکی یا شیر بهت بدم ...تا شاید از سرت بیفته... بابایی گاهی باهات بازی میکنه که یادت بره و گاهی اونم شروع میکنه به ...
20 تير 1394

2 سال و 23 روزگی

سلام...به پسر گلم...به وروجک مامان خیلی شیرین شدی...از وقتی به حرف اومدی انگار یه هو قد یه بچه 4-5 ساله میفهمی!!! البته میدونم کمی اغراق آمیزه ولی حداقل بعضی از کارهات باعث این تصور میشه... 13 رجب(11 و 12 اردیبهشت) امسال زیارت امام رضا بودیم. و از قبل تصمیم داشتم بعد از زیارت و کمک خواهی از امام رضا (ع) تو رو از شیر بگیرم. - دیروز خطاب به پدرت : 3 بار پدرتو به اسم کوچیک صدا کردی و اون قبلا بهت گفته بود که حتما بهش بگی بابا..و تو وقتی دیدی جواب نمیده متوجه علتش شدی و اینبار گفتی بابا ... بابا هم با اشتیاق گفت جااانم!! تو هم انگار اصل حرفتو یادت رفته باشه...با شیطنت و درحالیکه انگشتتو بالا آوردی با تاکید بهش گفت...
19 ارديبهشت 1394

نوروز کوچولوی من

سلام دوستان امروز 5 روز از تولد علیسینا گذشته... اگه دوس دارید پسری رو ببینید به این لینک برید http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015042014085076930 یه هو ویرم گرفت تو سایت عکسشو آپلود کنم و بذارمش واسه مسابقه ...
1 ارديبهشت 1394

فقط ده روز تا تولد دو سالگی

امروز 16 فروردینه خیلی خوشحال شدم از اینکه میتونم تا روز تولدت از پاس شیر استفاده کنم و روزای آخری که میتونم زودتر بیام پیشت بیشتر شدن.از 18 اسفند به بعد مامانی نیومد سر کار بخاطر اینکه برای دل دردای شما تشخیص مالروتاسیون دادن و جراحی داشتی..و مامان تو این مدت مرد و زنده شد..و الان خیلی خدارو شکر میکنم که روزای سخت تموم شدن و توئه وروجک مثه قبلا داری بازی و شیطونی میکنی و زبون میریزی. خدا میدونه هنوزم نگران عوارض عمل هستم و شبی نیس که فکر و خیال نزنه به سرم! الان هم موندم کی از شیر بگیرمت چون برنامه قبلیم که عید بود به خاطر بیماریت عقب افتاد. این روزها تو دید و بازدیدها بازم شیطنت کردی و شیرین زبونی و همچنان داره به تعداد فالوئرها...
16 فروردين 1394

یکسال و ده ماه 15 روزگیت

وروجک مامانی....عشقمی...نفسمی دیشب تولد عمو میلاد بود و باز کلی شیرین بازی درآوردی از خودت... تازگی یاد گرفتی کلمه دوستت دارمو میگی با زبون شیرین و اداهای بامزه همراه با خجالت ...مخصوصا موقعی که شیر میخوری میگی "تویه دوس دایم" وقتی هم من میگم :"منم تورو دوست دارم مامانیه من "...داد میزنی میگی "نه من..نه من" فک میکنی یه چیزیه که ازش کم میشه اگه منم داشته باشم....غافل از اینکه هی مضاعف میشه دوست داشتنهای دوطرفه...مادر و فرزند اگر بخوام دقیق بگم شنبه 7 اسفند وقتی مثه همیشه موقع خواب تو بغلم بودی و با بازیگوشی شیر میخوردی برای اولین بار این جمله قشنگ رو بهم گفتی...چیزی که هنوز یادآوریش منو سر شوق میاره...
13 اسفند 1393